شعر عاشقانه زیبا 




فصل که رخت عوض می کند

دوباره عاشقت می شوم

گیرم زمستان باشد و من

آهسته روی پیاده روی یخزده راه بروم

عشق تو همین شال پشمی است

که نفسم را گرم می کند


بر لبم نام تورا می برم

تا برف

مثل قند

در دل زمستان آب شود

یا

به تو می اندیشم

یا

به این می اندیشم

که چرا؟

به تو می اندیشم

شب و روز – شب و روز ، شب و روز


مقصر نبودی
عاشقی یاد گرفتنی نیست
هیچ مادری گریه را به کودکش یاد نمی دهد
عاشق که بودی
دستِ کم
تشری که با نگاهت می زدی
دل آدم را پاره نمی کرد
مهم نیست
من که برای معامله نیامده ام
اصل مهم این است
که هنوز تمام راه ها به تو ختم می شوند
وتو در جیب هایت تکه هایی از بهشت را پنهان کرده ای
نوشتن
فقط بهانه ای است که با تو باشم
اگر چه
این واژه های نخ نما قابل تو را ندارند .



لطفا به ادامه مطلب مراجعه نمایید